{«کالسکهای غرق خون»}
دیپلماسی ایرانی: پانزدهم بهمن ۱۲۸۹، تهران، مخبرالدوله ــ ساعتی مانده به غروب آقای وزیر پس از یک روز کاری سوار بر کالسکه به خانه آمد. تا کالسکه ایستاد صدای شلیک بلند شد. مردی از شیشه کالسکه وزیر را به گلوله بست. ضارب فرار کرد و وزیر غرق خون کف کالسکه افتاد. تنها کلامی که از او شنیدند این بود که «سوختم...». او را نیمهجان به خانه بردند و ساعتی بعد درگذشت. او مرتضیقلیخان بود، معروف به صنیعالدوله؛ دولتمردی که همه فکر و ذکرش احداث معدن و خطآهن و کارخانه بود. این ایده که هزینه ساخت راهآهن باید از منابع داخلی و با مالیات بر کالاهای اساسی مثل قند و چای تأمین شود، ایده او بود که سالها بعد رضاشاه پیاده کرد. چرا صنیعالدوله را کشتند و قاتل که بود؟
مرتضیقلی خان از خاندان «هدایت» بود. افراد این خاندان تحصیلات عالی داشتند. پدرش، علیقلی خان، معروف به مخبرالدوله، چهار پسر داشت: مرتضیقلی، محمدقلی، مهدیقلی و حسینقلی که همه دولتمرد شدند. مهدیقلی شش سال نخستوزیر رضاشاه بود (مرتضیقلی پسرعموی پدر صادق هدایت میشد). مرتضیقلی در زمان ناصرالدینشاه در آلمان درس معدن خواند و وقتی به ایران بازگشت به مقامات بالا رسید. در چند کابینه وزیر بود، از وزیر فواید عام تا وزیر مالیه و فرهنگ. با محترمالسلطنه، دختر مظفرالدینشاه ازدواج کرد، اما داماد شاه بودن فایده خاصی برایش نکرد. وزیر بودن و داشتن مقامات عالی ویژگی خاصی نیست، آنچه در مورد او جذاب است، تکاپوهایش برای «صنعتیسازی» ایران است. از تلاش برای احداث معدن تا احداث کارخانه ریسندگی و به خصوص ایدههایی برای بهبود وضع مالی، بودجه و احداث راهآهن.
در همین رؤیاها به سر میبرد که چهار سال پس از مشروطه به قتل رسید. پس از سوءقصد، دو نفر در تعقیب و گریز از سوی مردم و پلیس بازداشت شدند که هر دو خارجی بودند، یکی فردی گرجیـروس به نام ایلاریون و دیگری یک ارمنی به نام ایوان. ضارب همان فرد گرجی بود و مدعی بود برای صنیعالدوله در مازندران کار کرده و چون حق و حقوقش را کامل نداده او را کشته است. شرح ترور او را به نوشتاری دیگر میسپرم. فقط بگویم، ضاربان او طبق قانون کاپیتولاسیون تحویل دولت روسیه شدند و اصلاً معلوم نیست با چه مجازاتی روبرو شدند. از دیگر سو، ادعاهای ضارب به خصوص درباره تهیه تفنگ باورپذیر نیست و به احتمال زیاد افرادی ایرانی یا خارجی ضارب را مأمور قتل صنیعالدوله کرده بودند، به خصوص خود روسها.
صنیعالدوله رسالهای دارد با عنوان «راه نجات» و در آن نجات ایران از وضع موجود را احداث راهآهن معرفی میکند. نکته بسیار جالب دریافت عمیقی است که او از مفهوم «امنیت» دارد. میگوید امنیت فقط داشتن نیروی نظامی نیست، وقتی کشور آموزش و پرورش درستی ندارد تا مردم تخصصی برای نان درآوردن کسب کنند و وقتی کشور راههای مناسبی ندارد تا مردم معیشت خود را تأمین کنند، امنیت وجود ندارد. دقیقاً چنین میگوید:
«بالفرض در مملکتی قوه حربیه و نظمیه به اندازهای تکمیل شده باشد که مافوق آن متصور نباشد. ولی از مردمش به علت نادانی [= عدم تخصص] غیر از... عملگی کاری برنیاید، و یا به واسطه بیراهی [= عدم جادهکشی] از مسافت قلیل مایحتاج خود را حمل و نقل نتوانند و به این جهات بیچاره بمانند. باز جان آنها در مخاطره است، هرچند امنیت بلاواسطه [=نظامی] به سر حد کمال رسیده باشد.»
صنیعالدوله در این رساله شرح میدهد سرانه مصارف عمومی (یعنی بودجه عمومی) در ایران بسیار ناچیز است و دلیلش این است که مردم فقیرند و نمیتوانند مالیات چندانی دهند. باید راهی یافت تا در کوتاهترین زمان بتوان بودجه عمومی را از طریق مالیات بالا برد. او جمله درخشانی دارد؛ میگوید: «تمام رمز مملکتداری همین است که باید در مملکت تولید ثروت نمود؛ یعنی اسبابی فراهم کرد که ثروت اهل مملکت رو به تزاید گذارد تا بتوانند متناسب با مکنت خود مالیات زیادتری بدهند.»
اما تعلیم و تربیت زمانبر است، میماند «جادهسازی». میگوید راه نجات ایران این است که در اسرع وقت راهآهن ساخته شود و شرح میدهد از این طریق سالی میلیونها تومان از جیب مردم ذخیره میشود و میتوان آن را روانه بودجه عمومی کرد، ضمن اینکه با گسترش راهها تجارت داخلی سریع رشد میکند. اما بیش از همه تأکید دارد بودجه این کار نه از خارج، بلکه از جیب مردم ایران باید تأمین شود! رضاشاه ۲۰ سال بعد، همین ایده را برای احداث راهآهن به کار بست.
در پایان ملتمسانه دعوت میکنم رساله «راه نجات» را که فقط ۲۵ صفحه است در پیوست بخوانید، بسیار خواندنی است، بسیار!